×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

هیچ نامه

× بنام خدای عشق و عشق ققنوسم چوخیالت زخاکسترم برخاست خاک سترده بودم خاکستر خیال تو شود 90/3/11
×

آدرس وبلاگ من

hich.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/sina sooso

آخر قصه......

اونروزا يادش به خير آخر قصه چقد مي‌ترسيدم غصه آخر قصه داغونم مي‌کرد غصه ته قصه که نه، بيشتر کلاغه که خونش و گُم کرده بود و هيچوقت پيدا نمي‌کرد به بي‌بي غُر مي‌زدم همش مي‌گفتم نمي‌خوام دوست ندارم به خدا تنم مي‌لرزه خودمو جاش مي‌زارم چقد آخه دربه دري و حيروني بي کس و کاري و ويلوني به خدا گناه داره يه جا براش درست کنيم پشت ديوار ايووني بي‌بي هم با نگاه مهربونش نازم مي‌کرد به خودم همش مي‌گفتم از چشاي بي‌بي معلومه کلاغه خونشو پيدا کرده و گولم زده که تا آخر قصه بعدي همراش بمونم اينقدِ عجيب و غريب بود کاراي اين کلاغه يه وقتا شک مي‌کردم کلاغ نيست احتمالا الاغه چقدِ تنش مي‌خواره چقدِ کرم داره سروکلش همه جا هست انگاري خيلي بيکاره تو قصه شاه و گدا کره الاغ کدخدا تو قصه ديو و پري اون خروس کاکل زري خلاصه همه جا تو همه‌ي حکايت‌ها اون آخرا، پيداش مي‌شه يه جوري بود هميشه انگاري روي زمين قحط اومده کار ديگه نيست و پيدا نميشه قصه‌هام هيچ فرقي براي نداشت انگاري بايد باشه نخودِ هر آشي مي‌شد قصه شيرين بود يا که تلخ حکايت فراق و وصل تو قصه هاي عاشقا آدم خوبا، آدم بدا پر مي‌زد آخر قصه وظيفه شو انجام مي‌داد با اين همه در به دري هيچکسي اونو دوست نداشت هيچکي يه ذره دونه براش هيچ وقت نمي‌داشت ظاهرا تو هفت آسمون يه ستاره هم نداشت ولي خدا باهاش بود اون خدارو داشت چون زشت آفريده بودش هيچکي اونو تو قفس نمي‌ذاشت اونروزا رفت و هنوز خاطره‌هاش باهامن وقتي يادشم مي‌خندم به خودم به ترس به وحشت بچه‌گونم خاطرش جونمو مورمور مي‌کنه نگرونيش پر زده، حالم ُ جور مي‌کنه کلاغه خونشو پيدا کرده بود، ناقلا پيدا کرده بودتش تو گم شدن، در به دري تو سفرا خونش گم شدن ِ تو سفرِ هر چي بيشتر گم بشه، راه خونش نزديکتره گوش کن قصه من نيست، مال همست اشکاي چشم خدا آبي چشماي همست آخرِ قصه اينروزا اينجوريه آخرش اول ِ حالاي خوب همست بالا بريم هر چي که دوغ ِ ماستِ هر چي دروغ ِ راست ِ قصه ما سر برسه کلاغه به خونش مي‌رسه خونش کجاست؟ در به دري، نه خونه خشت و گلي خشت و گل ُ، نه، نمي‌خواد کلبه بي دل نمي‌خواد هر قصه‌اي سر برسه، قصه اون تا هميشست خونش تو دشت و آسمون خودش مي‌خواد گم بمونه، تو وقتا بي نام و نشون آهاي با توام، چه حال غريبي داري دل من تنگ شده، تو چرا مي‌باري؟ دلت مي‌خواد عين کلاغه بري سفر خونتو پيدا کني تو قصه‌هاي دربه در ياد بگير از کلاغه! يه عمر پاي عشقش ِ تا که پيداش نکنه، مي‌مونه اونجا سرتاسر خدا کنه بري سفر يارت و زود پيدا کني جون من يادت نره، واسه منم دعا کني من که همه جونم از الان پرمي‌زنه بگو به من تو رو خدا چي رو لبات مي‌کاري؟
پنجشنبه 8 دی 1390 - 11:03:33 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


آخر قصه......


من یا تو


حکایت


و اما دیگر هیچ


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

4979 بازدید

1 بازدید امروز

1 بازدید دیروز

6 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements